بهمن جادویه
بَهْمَنِ جادویه، از سرداران مشهور ساسانی در آستانۀ ورود اسلام به ایران. آگاهیهای اندك دربارۀ احوال او منحصر به مطالبی است كه مورخان عصر اسلامی، تنها دربارۀ پیكارهایش با مسلمانان آوردهاند. این اندك هم خالی از خلط و اشتباه نیست.
پیش از همه، بحث دربارۀ نام و لقب این سردار میتواند توجهبرانگیز باشد؛ چه، برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفتهاند: چون ابروان انبوهش را میبست تا بر چشمانش فرو نیفتد، به ذوالحاجب ملقب شد (بلاذری، 251؛ طبری، 3 /455؛ ابوعلی مسكویه، 1 /187؛ ابن اثیر، 2 / 438). اما این دلیل چندان قانع كننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره كسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بودهاند (طبری، 4 / 128؛ مقدسی، 5 /181؛ ابن اثیر، 2 /441) كه شاید به سبب مقام و عنوانی بوده است كه در دستگاه ساسانیان داشتهاند (نیز نك : نولدكه، 226).
افزون بر این، در اینكه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تكیه بر همان روایات مورخان مسلمان میتوان تردید كرد، زیرا نه تنها طبری هیچگاه او را مردانشاه نخوانده است، بلكه در برخی از گزارشها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دو تن ــ اما معاصر و همراه هم ــ مطرح شدهاند. در بعضی از روایتها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جادویه دانستهاند (ابوعلی مسكویه، 1 /190؛ طبری، 3 /459، 465؛ ابن اثیر، همانجا، نیز 435، 442، 3 / 19؛ مقدسی، همانجا). همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است كه چون ذوالحاجب كشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت (4 /114، 116، 128).
با توجه به این نكات و نیز این نكتۀ بس مهم كه در هیچیك از گزارشهای مربوط به پیش از جنگ جسر، بهمن جادویه را ذوالحاجب نخواندهاند (مثلاً در تاریخ طبری 6 مورد و در الكاملِ ابن اثیر 4 مورد)، شاید بتوان گفت كه ذوالحاجب مردانشاه یا ذوالحاجب و مردانشاه، غیر از بهمناند، ولی هر دو یا هر سه در برخی حوادثِ پایانیِ دورۀ ساسانی انباز و همراه بودهاند و نقشها و نامهایشان با یكدیگر خلط شده است. اشارۀ مورخان به قتل ذوالحاجب در پیكار عذیب، و حضور دوبارۀ او و بهمن در پیكار نهاوند میتواند مؤید این خلط باشد.
از سوی دیگر، بهار آورده است كه چون بهمن دارای مرتبۀ «سربند»ی بود ــ مرتبهای كه با استناد به فردوسی شاه اعطا میكرد ــ و سربندی به پیشانی میبست، او را چار ابرویه میخواندند و عربها به همین سبب ذوالحاجبش نامیدند. به عقیدۀ او «چار ابرویه» به صورت «چار برویه»، و به تدریج به صورت «جادویه» تحریف شده است (ص 97، 275-276). آنچه وی دربارۀ عنوان سربند و ذوالحاجب آورده است، ــ به ویژه اگر به روایت بلاذری و نویسندگان متأخرتر توجه كنیم كه بستن ابروان بهمن را به بزرگیجویی او تعبیر كردهاند ــ بیوجه نیست، اما تحریفِ چاربرویه به جادویه پذیرفتنی نمینماید.
دقت در برخی گزارشهای مورخان و بررسِ واژۀ جادویه میتواند تفسیری قانع كننده بهدست دهد: بلاذری كه نام او را رستم آورده، تصریح كرده كه لقبِ «بهمن» را خسرو انوشروان به او داده بوده است (همانجا؛ نك : یوستی، 374، که نام پدربهمن را افرنداد آورده است)؛ از یک روایت گنگ و ناقص طبری هم برمیآید که بهمن، قائممقام و نمایندۀ شاه ایران یا ایرانیان در بهمن روز (3 /355) و البته در بهمنگاه بود و لقب بهمن هم از اینروست؛ اما مرتبط ساختن واژۀ جادویه به جادو به کلی نامحتمل است. این واژه میتواند مرکب از «جاد» (در اوستایی yāta-، در پهلوی yāt و yād، به معنی نصیب و بهره) (بارتولمه، 1283؛ نیبرگ، 225؛ قس: مکنزی، 97) و پسوندِ دارندگی «ـ ویه» به معنیِ «بهرهمند» باشد. کسان دیگری از مردان بلندپایۀ ایرانی هم در همین دوره از این انتساب برخوردار بودهاند، مانند هرمز جادویه (طبری، 3 /411؛ ابن جوزی، 4 /123-124).
به هر حال، نخستین بار در حوادث سال 12ق /633م در پیكار ولجه از بهمن به عنوان فرمانده یك سپاه ایرانی یاد شده است كه به دستور شاه به مدد اندرزغر (گویا: اندرزگر) رفت و ظاهراً به میدان جنگ نرسید (طبری، 3 /353؛ ابنكثیر، 6 /345). در همین سال، در پی اتحاد مسیحیانِ سواد و ایرانیان بر ضد عربها، بهمن جادویه كه در قُسیانا بود، از سوی اردشیر دستور یافت كه برای جنگ به اُلیس رَوَد، اما او جابان را به آنجا گسیل كرد و خود برای اظهار وفاداری و تجدید عهد به نزد اردشیر رفت. به هر روی، بهمن به پیكار نرسید و جابان شكست خورد (طبری، 3 /355-356). از این روایات و برخی گزارشهای دیگر دربارۀ جنگهای منطقۀ سواد عراق پیداست كه وی نسبت به بسیاری از امیران و حاكمان ایرانیِ این منطقه برتری و فرماندهی داشته است (نیز نك : همو، 2 / 369، 374).
شهرت بهمن جادویه در تاریخ این دوره به سبب پیكار جسر است كه به جنگ قَرقس، قُسّ الناطف و مَروحه نیز نامبردار است. در رمضان 13 /نوامبر 634، پس از سقوط باروسما و جنگ سقاطیه در كسكر، بهمن جادویه به دستور رستم فرخزاد، سپاه به جنگ عربها برد. وجود درفش كاویان در این لشكركشی، نشانۀ بلندپایگی بهمن و اهمیتی است كه ایرانیان برای این جنگ قائل بودهاند. بهمن بر یك سوی كرانۀ فرات، و ابو عبید ثقفی و مثنی بن حارثه بر دیگر سو در محلی به نام مروحه فرود آمدند. بهمن آنها را مخیر گردانید كه برای پیكار به این سوی آیند، یا خود به آن سوی رَوَد. عربها از فرات عبور كردند و پس از جنگی شدید، به سختی شكست خوردند (پایان همان ماه). ابو عبید به قتل رسید و مثنى زخمی برداشت كه بعداً بر اثر آن مُرد. بهمن برای آنكه كار مهاجمان را یكسره كند، خواست به تعقیب آنها بپردازد، ولی از مداین خبر رسید كه میان ایرانیانِ پارتی و پارسی تفرقه افتاده است و پارسیها بر ضد رستم همداستان شدهاند. بهمن نیز عربها را رها كرد و به مداین بازگشت (بلاذری، 251-252؛ دینوری، 113؛ طبری، 3 /454-459؛ ابوعلی مسكویه، 1 /187-190؛ ابن اثیر، 2 /438؛ قس: ابن اعثم، 1 / 168-170).
در وقایع بعدی، یعنی سلسله جنگهای قادسیه، تنها از ذوالحاجب، بدون ذكر بهمن، یاد شده است: وی منطقهای در سواد را تحت اختیار داشت و به دستور رستم فرماندهی جلوداران یا چابك سواران را برعهده گرفت (طبری، 3 /510، 514-515). تنها در ذكر واقعۀ اغواث ــ از پیكارهای مقدم بر قادسیۀ اصلی ــ در یكی از روایاتِ طبری، و گزارشِ ابوعلی مسكویه از بهمن به این شكل یاد شده است كه چون ذوالحاجب به جنگ تن به تن با قعقاع بن عمرو رفت، خود را بهمن جادویه خواند و آنگاه در همان جنگ كشته شد (همو، 3 /542-543؛ ابوعلی مسكویه، 1 /202؛ قس: خلیفه، 1 /120).
در روایت كشته شدنِ بهمن در اغواث به دو دلیل میتوان تردید كرد: 1. بلاذری (ص 255) و خلیفة بن خیاط (همانجا) در شرح جنگ قادسیه، و طبری در یك روایت دیگر از همین واقعه (3 /545)، و سپس ابن اثیر (2 /473-474) در ذكر جنگ اغواث فقط از ذوالحاجب نام بردهاند و از اینكه وی خود را بهمن خوانده است، یادی نكردهاند. 2. این هر دو (طبری 4 /114، 116، 128؛ ابن اثیر 3 /10) آوردهاند كه در جنگ نهاوند ــ حدود 6 سال بعد از قادسیه ــ پس از قتل ذوالحاجب، بهمن جادویه جای او را گرفت، یعنی در نظر آنان كسی كه در اغواث كشته شده، بهمن نبوده است.
بهار برای حل این تناقض، با مسلّم دانستنِ قتل بهمن در اغواث، به تصحیح قیاسیِ روایت طبری روی آورده، و گفته است: مراد از ذوالحاجب در نهاوند، پسر بهمن، یعنی زردق بن بهمن بوده كه پس از پدر لقب ذوالحاجب یافته بوده است (ص 276). افزونبر آنكه دلیلی برای اثبات این نظر در دست نیست، بلاذری (ص 303) و مقدسی (5 /181-182) هر دو به صراحت این ذوالحاجب را مردانشاه ذوالحاجب خواندهاند.
از مجموع گزارشهای یاد شده این احتمال بر میآید كه مورخان میان بهمن جادویه كه گویا ذوالحاجب هم خوانده میشده، با ذوالحاجب مردانشاه، و ذوالحاجب دیگری كه همه در این جنگها حضور داشتهاند، خلط كرده، و نه تنها نام و لقب یكی را به دیگری دادهاند، بلكه نتوانستهاند نقشهای آنان را در این وقایع متمایز گردانند. بنابراین، میتوان احتمال داد كه بهمن تا پیكار نهاوند زنده بوده باشد؛ چه، در جنگ اصفهان فقط از شهریار بن جادویه به عنوان یكی از فرماندهان ایرانی یاد شده است (ابن اثیر، 3 / 19).
مآخذ
ابن اثیر، الكامل؛ ابن اعثم كوفی، احمد، الفتوح، به كوشش عبدالمعید خان، حیدرآباد دكن، 1968 م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1412ق؛ ابنكثیر، البدایة؛ ابوعلی مسكویه، احمد، تجارب الامم، به كوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش /1987م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، 1866 م؛ بهار، محمدتقی، حواشی بر مجمل التواریخ و القصص، تهران، 1318 ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به كوشش سهیل زكار، دمشق، 1968 م؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960 م؛ طبری، تاریخ؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1916 م؛ نیز: